آی دزد
مامانی تازه از مدرسه اومده بود و روی مبل دراز کشیده بود، خیلی خسته بود و نای تکون خوردن نداشت آخه شب قبل، بعد از گذروندن یه روز سخت و پر از بدو بدو در دانشگاه، ساعت ۱ بعد از نیمه شب از تهران آمده بود و صبح زود هم که باید می رفت سر کار ... مامانی از اینکه تو خونه ی خودشه و توی اون خوابگاه کوفتی نیست احساس خیلی خوبی بهش دست داده بود و داشت در دل خدارو شکر می کرد که پیش همسر و بچشه که صدای تلفن اونو از جا پروند بابایی پشت خط بود گفت نغمه ماشینو بردن!!! مامانی: چی؟ بابایی: ماشینو تو خیابون پارک کرده بودم اما حالا نیست! سند ماشینو بردار بیار. مامانی: باشه باشه .....  ...
نویسنده :
مامان
3:23